این روزا بعضیا تو توهم تقلبن


اون سال تو دانشگاه آزاد مثلا اسلامی، واحد رودهن در رشته معماری درس میخوندم فصل امتحانات بود و داشتم آخرین  امتحانمو میدادم و  از این مسئله خوشحال بودم  یه آرامشی هم داشتم که دیگه کسی برا اغتشاش بیرون نمیاد و من باید بعد امتحانم برم کار های عقب افتادم رو انجام بدم .

واردجلسه امتحان که شدم، رفتم و میزای وسط نشستم.چند ردیف اونورتر چشمم افتاد به امیرحسین که با هم خیلی صمیمی بودیم.

امیرحسین از بسیجیهای مشتی هست که  تو محله ازگل فعالیت میکنه.                

از دورسلام علیکی با همدیگه کردیم. لحظه ای بعد مراقبین شروع به توزیع برگه ها کردند و ما هم مشغول  پاسخ دادن به سئوالات شدیم.

اواسط امتحان بود که اساتید اون درس سر جلسه اومدن، من هم با دیدن استادمون سریع دستم رو بالا بردم  استاد به سمت من اومد و پرسید چیه هادی خان سئوال داری؟ منم گفتم: بله. و شبهه ای که در یکی از سئوالات برام پیش اومده بود رو پرسیم.

بعد از اینکه استاد جواب من رو داد چشمم به یکی از استادا  افتاد که داشت چپ چپ  به من نگاه میکرد. دیگه مونده بود چشمم رو دربیاره. فهمیده بودم این نگاه های پر غضب و خشمگین برا چیه. دوستام آمارش رو بهم داده بودن که  سر کلاس دائم به نظام و رهبر فحش و ناسزا میگه و دائما اونارو به سخره میگیره. امیرحسین هم گفته بود توی اغتشاشات شرکت میکنه و میگن یکی از لیدراشه.

من سرم رو بردم رو برگه امتحان و شروع کردم به نوشتن ادامه سوالات که ناگهان احساس کردم کسی جلوم هست وقتی سرم رو بالا آوردم همون استاد خشمگین و ضد انقلاب  رو بالای سرم مشاهده کردم .لحظه ای کوتاه بهم نگاه کرد و  گفت: بلند شو و بیا جلو بشین. من هم با تعجب که چه کاری انجام دادم ،بلند شدم و به محلی که گفته بود رفتم . اما تو این چند ثانیه کوتاه تو فکر بودم که هدف اون استاد از این کار چی بوده؟ آخه  من که تقلب نکردم !من که سرم پایین، رو به برگه بود! . در همین فکر بودم که دیدم به امیرحسین هم گفت برو جلو بشین.متوجه شدم اون استاد از این کار هدفی  داره.بلند شدم وپرسیدم: ببخشید چی شده که ما دو تارو بلند کردید و گفتید بریم جلو؟هدفتون چی بود؟ اون استاد گفت : هیچی نیست عزیزم. فقط برا امنیته به هر حال این روزا تقلب زیاد میشه!!!

من و امیرحسین که از این حرف جوش آوردیم، داد و بی دادی تو سالن امتحانا راه انداختیم، طوری که داشت امتحانا به هم میریخت  البته این فرصتی شد برای تقلب کردن دانشجو هایی که دارن امتحان میدن.چند تا مراقب اومدن جلو و گفتن کوتاه بیایید شما الگویید  این چه کاریه که میکنید؟امیرحسین که از من بیشتر قاتی کرده بود گفت: ما الگوییم یا این که ادعای استادیش میشه؟اصلا میدونی چی گفت؟

 یکی دیگه  از مراقبا که  تو دانشگاه هوای مارو داشت گفت: تورو خدا بیخیال شید برا ما شر میشه. من و امیرحسین کوتاه اومدیم و نشستیم سر جامون و مشغول نوشتن جواب ها شدیم.

 نفهمدم چه جوری بقیه سئوالات رو پاسخ دادم خلاصه اون استاد ضد انقلابی هم بد جوری ترسیده بود. ولی  پررو خان میخواست ترسش رو بپوشونه و این طور تظاهر میکرد که اتفاقی نیوفتاده.

 وقتی امتحان تموم شد و رفتم  برگه سئوال رو بدم مراقبی که برگه رو گرفت، گفت: دم سالن امتحانات باشید چون استاد میخواد همین الان برگه  بچه هارو تصحیح کنه. من و امیرحسین هم دم در سالن منتظر  موندیم که لحظه ای بعد  نمره امتحان رو، رو برد زدن  ما هم رفتیم سمت برد تا نمره هامون رو ببینیم . سمت برد ازدحامی شده بود از دانشجوها .

تا اینکه اسمامون رو پیدا کردیم .من شده بودم 17 و امیرحسین 20 شده بود خیلی خوشحال شده بودم ولی ته دلم یه ناراحتیی داشتم و اون درگیری و اهانتی بود که اون استاد از خدا بی خبر به ما کرده بود. لحظه ای بعد توجهم به حرفای همکلاسیام جلب شد که میگفتن اون بسیجیه نمرش شده 20 .

اونا امیرحسین رو میگفتن . این حرف اونا، موجب خرسندی من و امیرحسین شد و با خوشحالی رفتیم بیرون دانشگاه .از قضا دم در همون استاد اغتشاشگر رو دیدم.  امیرحسین به من گفت نگاهش کن فلان فلان شده رو میبینی؟ .


من گفتم بریم جلوش مارو ببینه . به طرفش که رفتیم استاده که ما رو دید، خیلی ترسید من هم برا اینکه زیادی نترسه همونجا ایستادم و  بلند گفتم نمره من و دوستم بدون تقلب از همه بیشتر شد  چیه باز هم فکر میکنی تقلب شده؟ اگه میخوای میتونی اینجا هم برا این موضوع اغتشاش کنی ها.  این روزا بعضیا همه جا  تو توهم تقلبن!!! اون استاد که کم آورده بود ونمیدونست چی باید بگه بدون اینکه کلمه ای از دهنش در بیاد دُمش رو گذاشت رو کولش و رفت.