طنز زیر از وبلاگ صبحی نزدیک  به آدرس http://sobhh.blogfa.com/ به مناسبت هفته دفاع مقدس ، خدمتتان ارائه میگردد  


پیچ و مهره ایها

دسته ی ما معروف شده بود به دسته ی پیچ و مهره ایها! تنها آدم سالم و اوراقی نشده من بودم که تازه کار بودم و بار دوم بود که جبهه آمده بودم. دیگران یک جای سالم در بدن نداشتند. یکی دست نداشت، آن یکی پایش مصنوعی بود و سومی نصف روده هایش رفته بود و چهارمی با یک کلیه و نصف کبد به زندگانی ادامه می داد و ... یکبار به شوخی نشستیم و داشته هایمان –  جز من –  را روی هم گذاشتیم و دو تا آدم سالم و حسابی و کامل از میانمان بیرون آمد! دست، پا، کبد، چشم و دهان و دندان مجروح درب و داغون کم داشتیم.

خلاصه کلام جنسمان جور بود.

یکی از بچه ها که هر وقت  دست و پایش را تکان می داد.

انگار لولاهایش زنگ زده و      ریزش داشته باشد، اعضا و جوارحش صدا می کرد، با نصفه زبانی که  برایش مانده بود گفت:« غصه نخورید، این دفعه که رفتیم عملیات از تو کشته های دشمن یکی دو جین لوازم یدکی مانند چشم و گوش و کبد و کلیه می آوریم، یا دو سه تا عراقی چاق و جثه دار پیدا می کنیم و می آرویم عقب و برادرانه بین خودمان تقسیم می کنیم تا هر کس کم و کسری داشت، بردارد. علی تو به دو، سه متر روده ات می رسی. اصغر، تو سه بند انگشت دست راستت جور می شود. ابراهیم، تو کلیه دار می شوی و احمد جان ، واسه تو هم یک مغز صفر کیلومتر کنار می گذاریم، شاید به کارت آمد!» همه خندیدند جز من، چون من «احمد» بودم! 

منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته ی داوود امیریان ص32

 


اسی بشکه

فرماندۀ عراقی اردوگاه تو چاقی و بدقوارگی رو دست نداشت. با صورت سیاه و دماغ گنده و سیبیل های پاچه گاوی و هیکل چند لایه و خیکی اش بین اُسرای ایرانی به اسی بشکه معروف بود. آن روز بعد از آمار رو کرد به ما و گفت:« ای آتش پرستها! امروز روز شادی و رقص و آواز است. امروز روز تولد سید الرّئیس صدام حسین است!» به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. بد مصبها نمی      گذاشتند نماز بخوانیم و روزه بگیریم اما تا دلتان بخواهد ازمان  می خواستند که برقصیم و قِربدهیم! ما هم که این کاره نبودیم و زیر بار نمی رفتیم. آن روز هرچه اسی بشکه تهدید کرد و فحش داد و التماس کرد که برقصیم و دست افشانی کنیم زیر بار نرفتیم. تا اینکه تهدید کرد که اسرای نوجوان را شکنجه خواهد کرد. سر انجام راضی شدیم که فقط کف بزنیم و اسی بشکه خودش زحمت قر دادن و رقصیدن را بکشد و مراسم شروع شد. اسی بشکه رفت وسط حلقه اسیران وشروع کرد به رقصیدن و نعره زدن که مثلاً ترانه می خواند. ما هم دست می زدیم یک هو زمزمه ای بلند شد که: 

خرس و به رقص آورد ........................ ......................... دمش به دست آوردیم

اسی بشکه شکم و کپل می چرخاند و ما می خواندیم و کِر کِر می کردیم.

منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان ص109



http://feizschool.ir/bookpic/%D8%A8%D9%87%20%D8%B3%D8%A8%DA%A9%20%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9.jpg